مرد حریص

 

 

   مردی حرص عجیبی در خرید خانه داشت .

روزی وارد روستایی شد تا زمین بخرد .گفتند باید از کد خدا اجازه بگیری .نزد او رفت .کد خدا گفت :هر قدر که توانستی با پای پیاده بروی را به تو می فروشم .مرد حریص رفت ورفت غروب شد نیامد .تااینکه بدن اورا در یکی از زمین ها در حالی که گرگ بدنش را دریده بود یافتند .

او را در زمینی به اندازه یک متر ونیمی جای دادند